۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

" ما با شما دشمن مشترکی داریم. اما دوستان شما، دوستان ما نیستند"

همین دیروز می خواستم مقاله ای بنویسم راجع به این موضوع که این انتخابات و این تقلب چه قدر ما مردم ایران را به هم نزدیک کرد. آن هایی که همواره بخشی از حاکمیت بودند، امکانات و بسیاری از دارایی های کشور را داشتند که ما هیچ گاه حتا خوابش را هم نمی دیدیم، امروز کنار ما هستند. با هم گفت و گو می کنیم و با هم درد مشترک داریم.
احساس می کردم که این "ما" بزرگ تر و فراگیر تر شده. دیگر ما اقلیت ده درصدی کشور نیستیم. یک اکثریت هفتاد درصدی هستیم.
اما چه زود متوجه شدم که کاملن در اشتباهم! آن ها که سال های سال، به بخشی از حاکمیت بودن و شهروند درجه یک بودن خو گرفته اند، با از دست دادن چند ساله ی این مواهب با ما یکی نمی شوند. مایی که سال هاست حتا در کشور خودمان غریبه ایم. و چه بسا مجبور به ترک کشورمان و همه ی دلبسته گی هایمان شدیم، تا تنها از امکانات ساده ی زنده گی برخوردار باشیم.
آن ها امروز در ایران زندانی می شوند، شکنجه می شوند، یا حتا کشته می شوند. اما ما سال ها در کشور خودمان درد غریبه بودن را کشیده ایم. سال ها تحقیر شدیم، سال ها اجازه ی حرف زدن و نوشتن نداشتیم، و باز هم سال ها در کشورهای غربی به عنوان مهاجر، حقوقی کمتر از ساکنان واقعی آن کشورها داریم.
امروز بعد از هشت سال زنده گی در فراتسه، فرانسوی ها را بیش تر هم وطن خود می دانم، تا حتا اصلاح طلبانی که در ایران با آن ها دشمنی مشترک دارم. و تنها دشمن مشترک، اما نه فکر مشترک یا حتا آرزوهای مشترک.
احساس می کنم کشورم را برای همیشه از دست داده ام. کشوری که هیچ وقت از آن من نبود. به جز یک شناسنامه و پاسپورت که امروز آن هم برایم مایه ی افتخار نیست.