۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

چه ساده، چه به سادگی دروغ می گوییم ...



Photo by Erik Johansson 



امیدوارم فیلم "جدایی نادر از سیمین" ساخته ی اصغر فرهادی را دیده باشید، که بسیار دیدنی ست و اگر دیده باشید می دانید که او در این فیلم چه طور مرز باریک دروغ و حقیقت را به تصویر کشیده است و به دروغ از زاویه های متفاوت نگریسته است و تماشاگر فیلم در مواردی حتا دروغگو را گناهکار نمی شمارد.

اما آیا دروغ گفتن کار درستی ست؟ اگر نه، پس چرا گاهی به دروغگو حق می دهیم؟

حدود یک سال پیش داستانی نوشته بودم به اسم "حقیقت را به من بگو" و از آن زمان ذهنم درگیر مبحث پیچیده ی حقیقت و دروغ بود تا این که "جدایی نادر از سیمین" را دیدم و دغدغه های ذهنی مشترک با کارگردان این فیلم پیدا کردم. خوشبختانه این شانس را داشتم که فیلم را در حضور کارگردان ببینم و نه تنها خود فیلم، بل که پاسخ های اصغر فرهادی به تماشاگران فیلم نیز، بار دیگر بارقه ی موضوع حقیقت و دروغ را در ذهنم روشن کرد.

همان طور که در فیلم می بینیم گاهی در شرایطی قرار می گیریم که چاره ای جز دروغ گفتن نداریم. گاهی با گفتن یک دروغِ ساده، جمعی را از یک فاجعه ی بزرگ نجات می دهیم. تصمیم گیری در آن لحظه بسیار سخت است که آیا حقیقت را بگوییم و اگرچه با حقیقتی که آشکار کرده ایم، جمعی را به نابودی می کشانیم، در همان حال به راستگویی خود ببالیم، یا با همه ی دشواری اش دروغ بگوییم و شاهد آرامش و راحتی جمعی باشیم که جواب ما سرنوشت شان را تغییر می دهد و پس از آن تا آخر عمر خود را به خاطر دروغی که گفته ایم گناهکار بشماریم؟

در فیلم می بینیم که زن خدمتکار با همه ی اعتقادات مذهبی اش دروغ می گوید تا زندگی اش را نجات دهد. اما تماشاگر با او احساس هم دردی می کند و دروغگو نمی شمارد اش. ترمه، دختر نوجوان، دروغ می گوید تا پدرش را که می داند بی گناه است و به درستی اش ایمان دارد، در دادگاه تبرئه کند. و به خوبی می بینیم که دروغ گفتن برای هیچ کدام از این دو زن ساده نیست و به خاطر دروغی که گفته اند چه درگیری های روحی با خود دارند. اما اگر ترمه دروغ نمی گفت بی گناهی پدرش چه گونه ثابت می شد؟ بدون دروغ ترمه یک بی گناه محکوم به قتل بود و هیچ راهی برای اثبات بی گناهی اش نداشت. ترمه دختر نوجوانی بود که در چند لحظه برای نجات پدرش تصمیم گرفت که دروغ بگوید. و شاید این اولین دروغی بود که او در زندگی اش گفت.

تا این جا و در محدوده ی زمانی فیلم، ترمه نه تنها مقصر نیست، بل که با هوشیاریِ به موقع اش پدرش را از یک آینده ی نامعلوم نجات داده است. اما در فضای زمانی و مکانی فیلم ما از آن چه که در روح و ذهن این دختر می گذرد ناآگاهیم. تصور کنید سال ها بعد، دختری که در چنین شرایط سختی، تصمیمی چنین دشوار و سرنوشت ساز گرفته است و با دروغ اش پدر بی گناهش را نجات داده است، نمی تواند ساده تر دروغ بگوید؟ نوجوانی که در یک دادگاه دروغ گفته است و نظر قاضی را با دروغ اش عوض کرده است، آیا چند سال بعد نمی تواند راحت تر دروغ های ساده تری به دوست اش، همسرش، یا همکارش بگوید؟

هرچه فکر می کنم می بینم که ترمه باید این دروغ را می گفت. چرا که تماشاگر به عنوان دانای کل می دانست که پدر ترمه بی گناه است و تنها راه اثبات بی گناهی اش دروغ ترمه بود. اما این که در آینده این دروغ چه تاثیر هایی در زندگی ترمه و اطرافیان اش دارد، سوالی نیست که به سادگی بتوان از آن گذشت.



از فضای فیلم که بیرون بیاییم، می بینیم که دروغ های چه بسا ساده و بی اهمیت، عادت به دروغ گفتن را در ما پرورش می دهند. یک روز که خسته ای به دوست ات می گویی نه، خسته نیستم و پس از گفتن این دروغ کوچک،  بار دیگر راحت تر آن چه را که حقیقت ندارد به زبان می آوری. و رفته رفته دروغ هایی می گویی که به نظر تو که به گفتن شان عادت کرده ای بی اهمیت اند، اما گاهی زندگی دیگران را در معرض خطر قرار می دهند. به ویژه امروز که نیمی از زندگی ها و رابطه ها در فضای مجازی و در دنیای فیس بوکی می گذرد، و نوشتن دروغ به جای گفتن اش، دروغ گفتن را یسیار ساده تر می کند، گاهی یک دروغ کوچک می تواند بخشی از یک جامعه را به تباهی بکشاند.

امروز دروغ می گوییم... ساده دروغ می گوییم و ساده تر می نویسیم اش... چرا که به دروغ گفتن عادت کرده ایم. و این یک عادت جمعی ست که ویژگی دنیای امروز است. روابط پیچیده، دنیای پیچیده، زندگی های پیچیده، شهرهای پیچیده، قانون های پیچیده، انسان های پیچیده ... همه ی این ها سبب می شود که در دنیای امروز مرز مشخصی بین دروغ و حقیقت نباشد و همیشه لحظه هایی هست که دروغ و حقیقت در هم محو می شوند و نمی توان در آن لحظه حقیقت خالص را از دروغ جدا کرد. شاید زندگی امروز 
آمیخته ای ست از حقیقت و دروغ که از آن گریزی نیست.


۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

Langage



Photo by Pavel Bolo



"Langage" زبان نیست. بل که مجموعه ای ست از علامت ها: شامل گفتار، ژست، اشاره و ... که وسیله ی برقراری ارتباط انسان هاست. برای نزدیک شدن به مردم یک ناحیه و بیش تر شناختن شان، تنها دانستن زبان شان کافی نیست و باید با "Langage" یا ادبیات همان مردم با آن ها حرف بزنی تا تو را از خودشان بدانند.

وقتی از کشوری به کشوری دیگر می رویم، طبیعی ست که حتا با دانستن زبان آن مردم، با "ادبیاتی" متفاوت با آن ها حرف بزنیم. که البته این تفاوت شامل لهجه هم می شود وبرای یک خارجی "ادبیات" متفاوت، بیش تر فرهنگِ متفاوت است، که با گذشت زمان اگر خود بخواهد با آن فرهنگ همراه می شود و پس از مدتی مهمانِ خارجی نیز "ادبیات" کشور میزبان را خواهد داشت.

اما آن چه امروز ذهنم را مشغول کرده، گوناگونی "ادبیات" میان کشورهای متفاوت با فرهنگ های متفاوت نیست، بل که دوگانه گی شگفت انگیز "ادبیات" در کشور خودمان است و حتا میان مردمانی که ساکن پایتخت هستند و چه بسا هم محله ای هم هستند!

***

مادام معلم زبانم در ایران بوده و هر سال که به پاریس می آید سری هم به من می زند.  در سفر امسال شان به پاریس، او و خواهرش از "ادبیات" متفاوت گروهی از ایرانی ها می گفتند که مثل ما حرف نمی زنند و مثل ما هم رفتار نمی کنند. مثل خانمی که تماس گرفته بود تا برای کلاس زبان فرانسه از مادام وقت بگیرد:
- وقتتون به خیر... خسته نباشید...

و به این ترتیب با شنیدن "ادبیات" متفاوت، او از اولین جمله ی مکالمه می داند که این خانم از فرهنگی متفاوت می آید و به قول
 خودش مثل ما نیست ...

اما این "ادبیات" متفاوت متعلق به چه کسانی ست؟ چرا ایرانی هایی هستند که به شیوه ای متفاوت از ما صحبت می کنند؟ مگر نه این که فرهنگ و پیشینه ی تاریخی همه ی ما یکی ست؟ آیا این مذهب است که "ادبیاتی" متفاوت می سازد؟ اما  ایرانی های قرون گذشته هم مذهبی بودند، در حالی که این "ادبیات" خاص، پیشینه ی زیادی ندارد.

به نظر می رسد- تنها به نظر می رسد و هیچ پژوهش و نتیجه گیری پشت این ادعای من نیست- که تلویزیون جمهوری اسلامی نقش بسیار تاثیر گذاری در فراگیر شدن این "ادبیات" میان ایرانیان عام دارد. عامه ی مردم که اکثریت جمعیت کشور را در برمی گیرند، بیش تر وقت آزادشان را به تماشای تلویزیون دولتی می نشینند و نا خودآگاه آن چه را که از تلویزیون می شنوند، در زنده گی 
روزمره تکرار می کنند.

این گونه است که زبان و فرهنگ و شیوه های فکری و رفتاری مردمان یک کشور در زمانی نه چندان طولانی، درستی و خلوص اش را از دست می دهد.