۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه

بوی پیرهنت، این جا و اکنون!



هجرانی - احمد شاملو








چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری!
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!

بر پشت سمندی
               گویی
                    نوزین
که قرارش نیست.
وفاصله تجربه یی بیهوده است.



بوی پیرهنت،
این جا
و اکنون.
کوه ها در فاصله
                سردند.
دست
      در کوچه و بستر
حضورِ مانوسِ دست ِ تو را می جوید،
و به راه اندیشیدن
یأس را 
رج می زند.



بی نجوای انگشتانت
فقط.-
و جهان از هر سلامی خالی ست.

  



فروردین 1354

۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

کدوم کوه و کمر بوی تو داره؟




سال ها پیش، وقتی در تهران دانشجوی معماری بودم، یک روز صبح در مجله ی "معماری و شهرسازی" با آقای مهندس حائری که از مسوولان آن زمان مجله بود، قرار داشتم. آقای مهندس با قهوه از من و یکی از دوستان پذیرایی کرد و گفت: "بوی قهوه ی صبح، بوی تمدن است." چه قدر این توصیفش به دلم نشسته بود!
سال ها بعد که به پاریس آمدم، وقتی هر روز صبح در کافه و محل کار و دانشگاه با بوی قهوه روز را آغاز می کردم، بیش تر از قبل با این جمله احساس نزدیکی کردم. انگار بوی پاریس بخشی ست از فضای پاریس: معماری اش، رنگ هایش، سر و صدایش، آسمان ابری و بارانی اش! اگرچه این جا هم که هستم خیلی وقت ها دلم برای بوی ایران تنگ می شود؛ یک بوی آشنای قدیمی. بویی که در خاطره هایم مانده و مرا با خود به فضاهای شهری شلوغ و گاهی هم زیرزمین های نمناکِ خانه های قدیمی می برد.
به نظر من تنها بوی یک فضای شهری نیست که آن را از سایر فضاها متمایز می کند؛ مثل بوی بازار، بوی مسجد، بوی باغ! امروز من این بوهای متفاوت را در فضای مجازی نیز حس می کنم. گاهی که پرسه ای در فیس بوک می زنم، وارد صفحه هایی می شوم که بوی نامطبوع شان مجال بیش تر ماندن در آن فضای مجازی را از من می گیرد. عکس ها، نوشته ها و گفت و گو هایی را می بینم که بوی کهنگی می دهند، بوی نم و گاهی هم بوی گلاب وعرق مسجد! نمی توانم تحمل کنم و فوری صفحه را می بندم و یاد علیرضا نوری زاده می افتم که در مصاحبه ای گفته بود که بوی عرق و کثیفی بسیاری آدم ها حتا از تصویر تلویزیون هم به مشام می رسد!
این روزها بوی فضاها برایم یکی از بارز ترین ویژگی های شان شده است. شاید همان قدر که نور و رنگ و ارتفاع و جنس مصالح و ... هویت یک فضا را شکل می دهد، بوی فضا نیز یاد آن فضا را ماندگار می کند. برای مثال تازگی در نزدیکی خانه ام یک بوتیکِ "مَسیمو دوتی" باز شده است. این بوتیک چنان بوی شاخص و ماندگاری دارد که هر بار که از جلویش رد می شوم بی آن که بخواهم چیزی از آن جا بخرم، وارد مغازه می شوم و بوی فضایش را با همه ی وجود حس می کنم و امروز هر جا که صحبت از "مَسیمو دوتی" شود، پیش از هر چیز بوی آن فضا را به یاد می آورم.
***
از همه ی بوها که بگذریم، به بوی تو می رسیم که انگار بوی عشق است؛ بوی بهار، بوی تازگی، بوی علف های باران خورده زیر مهتاب... شاید همان بوی اطلسی های روی ایوان!