۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

اشک


 
چشمانم از اشکی که بر گونه نیامده می سوزد؛ اشکی که نه بر گونه و نه در چشم هایم است. آهی که از سویدای جانم برآمد، اشکم را در نطفه خشکاند. اما چشم هایم که آه را شنیده بودند، قطره های اشکی را انتظار می کشیدند که هیچ گاه نیامد. نه، او هیچ وقت نیامد. و من دیگر اشکی نداشتم که بر نیامدن اش بریزم!

هنوز هم چشمانم از اشکی که بر گونه نیامده می سوزد...




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر