۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

یادی از سیامک پورزند


سیامک پورزند هنگام دیدار با دخترش، آزاده، در ایران، پنج سال پیش


سال ها پیش بود ... دانشجوی معماری بودم و عاشق سینما. به هر بهانه ای پروژه های دانشکده را به سینما وصل می کردم. 

یا اسم "سینما و معماری" برایش می گذاشتم، یا طراحی سالن سینما، یا مرمت خیابان لاله زار و سینماهایش...

سال های آخر دانشکده بودم و "طرح مرمت" از واحدهای فوق لیسانس بود. استادمان دکتر فلامکی بود و پروژه ی انتخابی من هم "مرمت خیابان لاله زار". دکتر فلامکی پیرمردی اندیشمند بود که آن قدر پیچیده صحبت می کرد که شاید نیمی از حرف هایش را نمی فهمیدیم! اما همان نیمی که برایمان قابل درک بود آن قدر شیرین بود که انگیزه ای می شد تا به دنبال کشف معنای نیم دیگر حرف هایش برآییم. دکتر معتقد بود برای باززنده سازی خیابان لاله زار و دوباره تبدیل اش به فضای فرهنگیِ سال های سی و چهل، تنها تصاویر و نوشته های گذشته کافی نیست و باید روشنفکرانی که از آن زمان مانده اند را پیدا می کردیم و پای صحبت شان می نشستیم و این گونه فضای فرهنگی آن سال ها را در لاله زارِ امروز باز زنده می کردیم.

آن روز ها خیلی از روشنفکرانِ قدیمی را می دیدیم و خاطرات شان را می شنیدیم، اما تنها سیامک پورزند بود که تا سال ها بعد و قبل از زندانی شدن اش برایم یک دوست بود. درست یادم نمی آید که اولین بار که به دفتر سیامک پورزند رفتم، از طریق آشنایی شهرام جعفری نژاد (معمار و منتقد سینما) یا دکتر امید روحانی (پزشک و منتقد سینما) یا خود دکتر فلامکی بود.

دفتر آقای پورزند در خیابان صبا، نزدیکی چهارراه ولیعصر بود. اولین بار با یکی از دوستان که هم گروه این پروژه بود به دیدن اش رفتیم. پیرمردی مهربان و خوش لباس، با کت و شلوار و کراوات و روی باز و خندان از ما پذیرایی کرد و آن روز هرچه از خاطرات اش با بیانِ گرم و چهره ی خندان اش می گفت ما سیر نمی شدیم...

دفتر آقای پورزند نزدیک دانشکده بود و من هم که آن زمان عاشق سینما بودم، هر وقت فرصتی پیدا می کردم و آقای پورزند را هم آزاد می یافتم سری به او می زدم تا از خاطرات اش با سینماگران بشنوم. آن روزها تازه خاتمی آمده بود و روزنامه های دوم خردادی داغ بودند. پورزند هم که روزنامه نگاربود و نمی شد که با او باشی و از عالم روزنامه نگاری نشنوی.

یک روز از من پرسید کدام یک از روزنامه نگاران است که دوست داری ببینی اش؟ بدون لحظه ای مکث گفتم: شمس الواعظین. (شمس الواعظین آن روزها سردبیر روزنامه ی جامعه بود). تلفن را برداشت وبه شمس الواعظین زنگ زد: "یک خانم جوان و آرشیتکت این جاست که خیلی دوست دارد شما را ببینند ..." و با هم گفتند و خندیدند و وقتی تلفن را قطع کرد به من گفت: فردا بعد از ظهر برای دیدن شمس به دفتر روزنامه ی جامعه می رویم و آن جا هم شمس را می بینی هم نبوی و هم جلائی پور. اما من تو را آن جا می برم تا ببینی این ها که این قدر به نظرت بزرگ اند، در واقعیت آن قدرها هم بزرگ نیستند!

از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم و بی صبرانه منتظر رسیدن قرار بودم. فردای آن روز با آقای پورزند به دفتر روزنامه ی جامعه رفتیم. دفتر جامعه خانه ای بود با حیاطِ پر گُل و درخت حوالی میرداماد. از حیاط گذشتیم و وارد ساختمان شدیم و اولین کسی را که دیدم ابراهیم نبوی بود که آقای پورزند با ادبیات فاخرش و نهایت احترام مرا به عنوان یک آرشیتکتِ علاقه مند به روزنامه نگاری به او معرفی کرد و پس از آن وارد دفتر شمس الواعظین شدیم که اتاقی بود با پنجره ی بزرگ رو به حیاط و پر نور. شمس الواعظین هم گرم بود و صمیمی و آقای پورزند تا جایی که می توانست از من تعریف کرد و رو به شمس گفت ای کاش من جای شما بودم و این دختر به جای شما آرزوی دیدار مرا داشت و گرم خندید ...

رو به روی میز شمس که نشسته بودیم نگاهم به زیر میز افتاد و یک جفت کفش دیدم که کنار پایه ی میز است و شمس دمپایی پوشیده است! باور کردنی نبود. آن هم کنار سیامک پورزند که نه تنها کت و شلوار و کراوات به تن داشت، بل که ادبیات فاخر کلام اش هم به ظاهر آراسته اش ارزشی دوچندان می داد.

از دفتر جامعه که بیرون آمدیم آقای پورزند پرسید: آیا شمس الواعظین همانی بود که فکر می کردی و دوست داشتی که باشد؟ در حالی که ناامید شده بودم، گفتم نه! سیامک پورزند گفت: من می دانستم و به این جا آوردم ات تا ببینی که این ها همانی که تو فکر می کنی نیستند.

از آن روز به بعد هم چنان سیامک پورزند را می دیدم، اما دیگر نه در "جامعه" می دیدم اش و نه حرفی از دوم خردادی ها بود. با امید روحانی روزنامه ی "مناطق آزاد" را اداره می کردند که برایشان مطلبی در زمینه ی معماری نوشته بودم و اگر چه برای چاپ نوشته ام در روزنامه به خود می بالیدم اما هنوز ته دل ناراحت بودم که چرا نه در "جامعه"! و در همین گیر و دار بود که سیامک پورزند به زندان رفت و من هم کمی بعد به فرانسه آمدم و دیگر هیچ وقت ندیدم اش...


یادش گرامی ...



۷ نظر:

  1. these kinds of personalities never be forgotten

    پاسخحذف
  2. نیلوفر عزیزم

    آدما می یان و می رن. این جمله کاملا کلیشه ای اما درسته. مهم اینه که آدما چه اثری از خودشون می ذارن. اگه یه آدم توی زندگیش فقط فقط، به یه جوون دانشجو نشون داده باشه که همه چیز اونی نیست که تو از دریچه نگاهت و فکرت می بینی، پس تمام و کمال کارش رو کرده.
    راستی همیشه برای اینکه برای رسیدن به خواسته هات -هرچند به نظر دست نیافتنی- نلاش می کردی، تحسینت می کردم.

    پاسخحذف
  3. خیلی خاطره خوندنیی بود. مرسی.

    پاسخحذف
  4. بسیار جالب بود ....
    متاسفانه خیلی ها تصور نادرستی از امثال شمس الواعظین و دوستانش داشتند . برخی ها هنوز هم دارند ...
    چقدر خوب نوشتید و دمپایی شمس الواعظین را لباس و کراوات فاخر پور زند مقایسه کردید ... تازه تفاوت واقعی این دو گروه در ایده ها و نظراتشان بسیار بیش از این است .
    ...
    حیف که همه جوانان فرصت و امکان درک این حقیقت رو ندارند .
    ...
    در مورد فلامکی اما با شما مخالفم .... از اینهایی بود که برای مخفی کردن فقر سواد و فهمش (رو این دومی تاکید بیشتری دارم ) به بی سر و ته حرف زدن پناه می برد و این تاکتیک مردم فریبی اش بود ... در حالیکه مثلا اگر سخنرانی های خود لوئی کان یا لکور بوزیه و رایت رو ببینی متوجه میشی که چقدر ساده صحبت میکردند .... این تاکتیک مردم فریبی در کشور ما خیلی خوب جواب میده و مردم فکر میکنند که هر کی که از حرفاش هیچی نفهمند با سواده .... همون ترفندی هست که تا حدی سروش هم به کار می بره ...

    پاسخحذف
  5. آرمین جان،
    اگر دکتر فلامکی بخواهد از یک آیتم نمره بگیرد،
    نظم و پرنسیپ و نوع لباس پوشیدنش بود،
    در دانشگاه با دستمال گردن و در مجامع با پاپیون یا کراولت،
    در زمینه ادبیاتش هم، این عقیده تو رو به شکل توهین آمیزتر، آقای افشازنادری عنوان کرد،
    اما لااقل برای معمارها، یکی از عوامل مقایسه آدم ها، نتیجه کارها و نشرهایی است که اون ها انجام می دهند،
    برو کتاب های دکتر فلامکی در زمینه مرمت رو ببین (شاید تنها و قدیمی ترین کتاب با ارزش در زمینه مرمت) و کارهای ایشان در بافت قدیم شیراز و یا مرمت کاخ مسعودیه.
    در زمینه شکستن رسوبات ذهنی از نوع سنتی و مذهبی هم ایشان، روش مختص یک انسان دانشمند رو داشت و یکی از دلایلی که منجر به حذف یشان از دانشگاه تهران شد، همین بود.
    در نهایت نقل قول هم دانشگاهی ایشان در دانشگاه ساپینزا رو برات می ارم، که چطور می شه یک آدم بزرگ رو لجن مال کرد:
    ایشان جوک اون یارو رو می گفت که توئ ازمایش رانندگی زده بود یکی رو کشته بود ولی قبول شده بود، بهش گفتند چطوری بهت گواهینامه دادند، گفت آخه من ترکم،
    و این رو علت بزرگ شدن امثال فلامکی می دونست.
    این رو برای تجدید نظر در مورد قضاوت در مورد آدم هایی که بزرگ هستند، اما برای شناختنشون زحمت لازمه، گفتم.
    در انتها هم از اون نقل قول عذرخواهی می کنم، ولی از این نوع نقل قول های زشت و عقاید از اون زشت تر تو لایه های وجود همه مون وجود داره تا زمانی که بهش توجه نشه.

    پاسخحذف
  6. آرمین، در مورد دکتر فلامکی بسیار کم لطفی می کنی! مطالب پیچیده را ساده بیان کردن یک هنره، که فلامکی این هنر را نداره؛ اما به جاش دانش بسیاری داره و این درست نیست که چون ما نوشته های دکتر فلامکی را به سادگی متوجه نمیشیم اونو به بی سوادی متهم کنیم! فلامکی پیچیده صحبت می کنه و پیچیده هم می نویسه و البته پشت همه ی صحبت ها و نوشته هاش اندیشه ای بزرگه.
    از دوران دانشجویی تا به امروز برای ایشان ارزش بسیاری قائلم و معتقدم که باید قدر چنین استادانی را بدونیم که شانس شاگردی شونو داشتیم.
    کلاس های دکتر فلامکی، به ویژه کلاس طرح مرمت، از به ترین کلاس های دوران دانشجویی من بودن و ایشان به قدری روی من تاثیر گذاشتن که تنها استادی هستند که تا به امروز دو بار در نوشته هام ازشون یاد کردم.
    در ضمن از هادی به خاطر متن خوب و منطقی اش ممنونم.

    پاسخحذف
  7. من در مورد "مرمت " هیچ بحثی ندارم ... چون هم اطلاعی از مرمت ندارم و هم از نظرات و جایگاه ایشون در اون زمینه . یعنی صاحب نظر بودن ایشون رو در این زمینه نه میتونم تائید و تکذیب کنم ... فقط اطلاع و نظری ندارم .
    ...
    از حرفهای هادی اینطور برداشت کردم که من رو به "توهین " به ایشان متهم کرده ! من دوباره نوشته ام رو خوندم ... اثری از توهین یا بی ادبی ندیدم ... میدونم که خیلی از معمارها به ایشون بی ادبی میکردند . اما من اینجا نه بی ادبی کردم و نه توهین ! مطمئن نیستم که در مورد وجود عقاید زشت در لایه های درونی ... منظور هادی به من هم بوده یا نه ... اما من بی رودروایسی چنین چیزی در این نوشته ام ندیدم اصلا ! .... اگر میدیدم حتما معذرت خواهی میکردم ...از سوی دیگه شکستن رسوبات دینی هم که کار خاصی نیست ... فقط کمی (تاکید میکنم ) فقط کمی عقل سلیم کافیه برای این کار (بماند که خیلی ها همینش هم ندارند ) اما مخالف دین بودن دلیل بر متفکر بودن نیست ! .... باز هم تامید میکنم ممکن و بسیار محتمله که ایشون مرمت کار خوبی باشند اما نه متفکر یا نظریه پرداز !

    پاسخحذف