۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

لذت تماشای نقاشی های ادگار دُگا




عصر یکشنبه با دوستی برای تماشای تابلو های لختِ ادگار دگا، نقاش فرانسوی قرن نوزدهم، به موزه ی "اُرسه" رفتیم. وقتی شروع کردم به دیدن موزه، علاقه ی ویژه ای به کارهای دگا نداشتم؛ مثل هر موزه ی دیگری تابلوها را نگاه می کردم و توضیحات کنارشان را می خواندم و سعی می کردم خودم را در فضای روحی نقاش رها کنم.
نمایشگاه با تابلوی "صحنه ی جنگ قرون وسطا" و اتودهای بسیار این اثر آغاز می شد، که تقریبا" یک سالن را پر کرده بودند. هنوز در همان سالن اول بودم که احساس کردم چیزی فراتر از یک نگاه معمولی به آثار دگا دارم و این آثار گویی با زبانی آشنا با من حرف می زدند. جلوتر طراحی های او با جوهر سیاه بود از زنان فاحشه، با تکنیکی بسیار منحصر به فرد. و آن جایی شیفته ی این هنرمند شدم که به سال هایی از کارهایش رسیدم که در آن ها زنان را در حرکت ها و فعالیت های روزمره به تصویر می کشید؛ زنانی که به جای این که بر صندلی بنشینند و مدلِ نقاش شوند، کارهای روزمره ی زندگی را در این آثار انجام می دادند. بیش تر این تابلو ها زنان را در حال حمام کردن یا خشک کردن بدن شان پس از شست و شو و یا شانه کردن موهایشان نشان می داد. و نکته ی قابل توجه این بود که در بیش تر آن ها بدن زن از پشت به تصویر کشیده شده بود و شاید تنها در یکی دو تابلو سینه های زنِ لخت را می دیدیم.
این نگاه متفاوت دگا به بدن زن خیلی مجذوبم کرد. در حالی که بسیاری از نقاشان برای نشان دادن زیبایی یک زن لخت سینه هایش را به تصویر می کشیدند و یا آلت تناسلی اش، دگا با کشیدن انحنای پشت و کمر زن و دست ها و شانه هایش، لطافت و زنانگی را با عشوه ای زنانه که کاملا" طبیعی بود، به تصویر می کشید. و این در حالی بود که آن عشوه و جذبه ی زنانه حرکتی بود در زندگی روزمره ی آن زن که گویی در لحظه ای شکار نقاش شده بود.
دگا بارها و بارها زن هایی را که حمام می کنند کشید و با دیدن شان هیچ فکر نمی کردی که او از روی یک مدل طراحی کرده است. شاید به نظر می آمد که عکاسی سوژه اش را لحظه به لحظه تعقیب می کند و از او عکس می گیرد.
او معتقد بود که باید ده بار، صد بار یک سوژه را تکرار کرد. همه ی این تکرار ها را در کارهایش می دیدی. تکراری که خسته کننده و کسالت آور نبود و هر بار به وضوح می دیدی که پختگی بیش تری در کار جدید است. به طوری که در کارهای آخر نهایت زیبایی را در آثارش می دیدم. انگار زیباتر از آن را حتا نمی توانستم تصور کنم!
از موزه که بیرون آمدم نفس عمیقی کشیدم و زیر باران تا خانه پیاده قدم زدم و لذت تماشای نقاشی های دگا را در تمام راه با خودم مزه مزه کردم.



۱ نظر: