۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

خواب های پریشان

ای کاش زیر دوش آب داغ، آب تنها بر موها و شانه هایم نمی ریخت! آب از درونم رد می شد و هر واژه ای که با حرف "ب" شروع می شد را می شست و با خود می برد. بیزاری، بی مهری، برده گی، ... اما نه بهار را ، نه باران را ... آن قدر آب می ریخت و می ریخت تا وجودم پاکِ پاک می شد. آن وقت زیر دوش را که نگاه می کردم، میان قطره های آب، این حروف دست و پا می زدند: ب ، ا، ب، ...
دیشب تا صبح خواب های آشفته می دیدم و امروز بسیار خسته ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر