۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

سرخِ سرخ!




سرخِ سرخ، هم چون دست های من كه در شبی مه آلود در شهر عكس می گرفتم؛
سرخِ سرخ، هم چون گونه های من كه از عطش عشق تو داغ می شدند؛
سرخِ سرخ، هم چون چشم های تو كه پس از بيداری تمام شب، صبحدم به من نگاه می كردی:


همه ی اين ها منظره ای ست از پنجره ی قطار در يك غروب پاييزی، كه نتوانستم عكس اش را بگيرم؛ اما خاطره اش را با نوشته ثبت كردم!




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر