۱۳۹۱ خرداد ۲۹, دوشنبه

این قرار عاشقانه را عدد بده!


آن روزها هر بار که به معشوقم می گفتم دوستت دارم، می پرسید چرا؟ و من در آن لحظه ی اوج احساسات به چه سختی باید تمام حواسم را جمع می کردم و با منطق و استدلال او را قانع می کردم که چرا دوستش دارم! و در آخر بعد از همه ی داستان ها و دلیل های من وقتی او باز هم می گفت: من هنوز هم نمی دانم که چرا دوستم داری، ناامیدانه می گفتم: من صدایت را دوست دارم، لبخندت را دوست دارم، نگاهت را دوست دارم؛ دلیلی بیش تر از این می خواهی؟
امروز یکی از دوستانم در فیسبوک جمله ای نوشته بود از "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی: "حتما" نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدم هایی یافت می شوند که راه رفتن شان، گفتن شان، نگاهشان و حتا لبخندشان در تو بیزاری می رویاند!"
با خواندن این جمله ی دولت آبادی لبخندی زدم و از این که دیگر نباید خودم را برای بیزاری از آدم های معمولی سرزنش کنم نفس راحتی کشیدم. همان طور که عشق دلیلی بیش از دوست داشتن نگاه و صدای معشوق نمی خواهد، بیزاری نیز بیش تر از این دلیلی نمی خواهد و دنیای احساسات با میزان منطق و استدلال سنجیده نمی شود. و به یاد محسن نامجو افتادم که می خواند: "این قرار عاشقانه را عدد بده، شور و حال عارفانه را عدد بده. رو جهان بی کرانه را سند بزن، روی رود تشنگی سد بزن!" و یادم آمد که آن روزها که دلایل دوست داشتنم را برای معشوقم برمی شمردم، این ترانه را هم زیر لب می خواندم. عدد بده!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر