۱۳۹۲ شهریور ۳۱, یکشنبه

دلتنگی!



تهران، میدان آزادی، تابستان 1392

 
دوستت می‌دارم بی‌آنکه بخواهمت

سال‌گَشتگی‌ست این
که به خود درپیچی ابروار
بِغُرّی بی‌آنکه بباری؟
 
 
سال‌گشتگی‌ست این
که بخواهی‌اش
بی‌اینکه بیفشاری‌اش؟
 
 
سال‌گشتگی‌ست این؟
خواستن‌اش
تمنایِ هر رگ
بی‌آنکه در میان باشد
خواهشی حتا؟
 
 
نهایتِ عاشقی‌ست این؟
آن وعده‌ی دیدارِ در فراسوی پیکرها؟
 

 
 
احمد شاملو - مدایح بی صله
 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر