۱۳۹۲ آذر ۷, پنجشنبه

قصه ی "ما چگونه ما شدیم" در دنیای معماری

 
 
 
 
 
دیشب یک بار دیگه گفت و گو با مهندس میرمیران را می دیدم که سال ها پیش از شبکه ی یک سیما پخش شده بود. اگر از مجری برنامه بگذریم که نقطه ی ضعف نابخشودنی این برنامه بود، صحبت های مهندس میرمیران حتا پس از گذشت این همه سال، مثل دوران دانشجویی روزنه های نورانی در ذهنم گشود و باز به فکرم فرو برد.
سال هاست که از خودم می پرسم در روند تکاملی معماری ما چه پیش آمده که بعد از دوره ی قاجار این قدر با معماری جهان فاصله گرفتیم و با شتابی بسیار عقبگرد کردیم؟ در جلسه ای با پروفسور نورتج (استاد تاریخ هنر دانشگاه پاریس یک) صحبت می کردم؛ وقتی که صحبت مان به این جا رسید نظر مرا پرسید و آن زمان گفتم که به نظر من مهم ترین دلیل حذف ما از معماری مطرح جهان شاید انقلاب اسلامی بود که چنان اقتصاد و فرهنگ و هنر و علوم و ... را در بحران قرار داد که این عقبگرد نه در معماری که در همه ی رشته ها به چشم می خورد. پروفسور نورتج با عقیده ی من موافق نبود و معتقد بود که این روند معکوس از دوره ی پهلوی آغاز شده و بعد از انقلاب اسلامی شدت بیش تری پیدا کرده؛ پس نمی توان آن را زاییده ی انقلاب اسلامی دانست. و کاملا" حق با او بود.
 پس چرا معماری ایران که تا دوران قاجار پا به پای معماری جهان پیش می رفت، این چنین عقب مانده و مهجور شده؟
دیشب دوباره شنیدن صحبت های مهندس میرمیران بارقه ای شد در ذهنم و گویی آن چه پیش از این بارها شنیده بودم، امروز و در این موقعیت زمانی و مکانی مرا به پاسخی رساند که پیش از این بسیار دنبالش گشته بودم.
معماری ایران روزهای اوج و پرشکوهش را در قرن هفدهم –دوره ی صفوی- تجربه می کرد. زمانی که اروپا دوقرن پیش از آن رنسانس را گذرانده بود و پایه های فکری معماران و اندیشمندانش در گذر این دو قرن محکم تر و هدفمند تر هم شده بود. معماران ایرانی آثاری بزرگ را بر مبنای اندیشه های اسلامی خلق می کردند، همان گونه که شاعران و فیلسوف های ما چنین می کردند. معماری ایرانی بر پایه های شاعرانه و عارفانه ساخته می شد و این همان نیاز انسان ایرانی آن روزها بود. همان طور که در غرب هم تا پیش از قرن نوزدهم مذهب الگوی بسیاری از آثار بود. و این روند در ایران همچنان ادامه داشت، در حالی که در غرب پس از انقلاب صنعتی، تکنولوژی نیازهای جامعه را تغییر داد و معماری را هم.
و این همان زمانی بود که ناصرالدین شاه به اروپا سفر می کرد و تغییرات زندگی غربی را می دید و سعی می کرد تا ساختمان هایی مشابه ساختمان های اروپایی در ایران بسازد. در دوره ی پهلوی اول این نیاز به کپی مدرنیته در میان معماران ما بیش تر شد و در همان زمان بود که دیگر به الگوبرداری از یک تک بنا کفایت نمی کردند و سعی می شد که این الگو برداری در سایر بخش های زندگی شهری نیز پیاده شود؛ مثل آموزش و پرورش، حمل و نقل، بهداشت و ...
اما آن چه که سبب شد معماری ایران با همه ی تلاش معماران دوره ی پهلوی اول شاهد گسستی بزرگ با معماری جهان باشد، به نظر من روح حاکم بر ذهن ایرانی بود و همچنان هست. منظورم از روح حاکم بر ذهن ایرانی همان چیزی ست که امروز هم بر ذهن ما حاکم است؛ بر ذهن هر ایرانی و در هر رشته ای. همان روح شاعرانه و غزل خوان! آن قدر که امروز وزیر امور خارجه ی ما در پایان هر گزارش از فعالیت های سیاسی اش بیتی از حافظ یا مولانا می آورد تا شاید مخاطبان ایرانی اش که چه بسا این اشعار را از حفظ می دانند و می خوانند درک بیش تری از گزارش های او داشته باشند.
غرب از دوره ی رنسانس به سمت خردگرایی رفت و ما همچنان غزل و قصیده می خوانیم تا منظورمان را روشن تر سازیم. در واقع معماری ما هیچ وقت از آن روح رقصان جدا نشد؛ چرا که ایرانی هرگز از آن خیال خوش نقش و نگار فارغ نشده است. و این هم قصه ی "ما چگونه ما شدیم" در دنیای معماری!  
 
 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر