اگرچه تصمیم گرفته ام که پس از این کمتراز عشق بنویسم، اما این شعر مولانا چنان تاثیرگذار بود که نتوانستم چند خطی درباره اش ننویسم.
گویی نزد مولانا، همه ی بار عشق بر گردن عاشق است و معشوق تنها می نشیند تا عشق ورزیده شود و خوشا به حال معشوق ...
وقتی که می گوید: تو، من شده ای چرا که همه ی زنده گی من در تو جمع شده است و من، تو شده ام چرا که در تو غرق شده ام و با تو یکی شده ام. در واقع برای یکی شدن عاشق و معشوق این عاشق است که خود را فنا می کند تا خودِ معشوق شود و معشوق هم خودِ او شود.
اما به راستی عشق حادث نمی شود مگر با حضور هم عاشق و هم معشوق. با حضور هر دو: تو و من ...
تصمیم خوبی نبود. دیگه چی میمونه برای نوشتن اون وقت؟؟
پاسخحذف