این روزها حس عجیبی سراسر وجودم را فراگرفته! حسی از دلتنگی و اشتیاق ... از ناامیدی و امید ... از عشق و درد ...
و این شعر شاملو را همواره زمزمه می کنم :
امشب عشقِ گوارا و دلپذیر، ومرگِ نحس و فجیع، با جبروت و اقتدار زیرِ آسمانِ بی نور و حرارت بر سرزمینِ شب سلطنت می کنند ...
امشب عطرِ یاس ها سنگرِ صبر و امیدِ مرا از دلتنگی های دشوار و سنگینِ روز باز می ستاند ...
امشب بوی تلخِ سروها شعله ی عشق و آرزوها را که تازه تازه در دل من جوانه می کشد، خاموش می کند ...
امشب سمفونیِ تاریکِ یاس ها و سروها، اندوه کهن و لذتِ سرمدی را در دلِ من دوباره به هم می آمیزد ...
امشب از عشق و مرگ در روح من غوغاست ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر